میشینم زل میزنم به قاب عکسهای روی دیوار. کودکی،نوجوانی،جوونی،عکس مامان و بابا، عکس خواهرو برادر، عکسای رنگی، عکسای سیاه و سفید. آخ چقد اون روزا دورن .
یادمه آخرین عکسی که گرفتیم برای شب یلدای 98 بود! میزارم توی قاب چشمامو میبندم و با صدای عکاس که میگفت آماده حالا همه بگین سییییییب، لبخند میزنم.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.